خوانا

پایگاه خبری تحلیلی

» . . .

آخرین اخبار

تاریخ انتشار : ۷ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۱:۴۰
کد خبر : 11660
Share

گاو آقا بَردی و ماهیجون

|حسین حسن زاده "رهدار "|

داشت " کابَردی " یه ماگا نُو  وَری

شُهم  و آخون واس ایکِرد چی اَستری

هم کاکا بی هم برار و هم دَدو

غَلوِِه ایخاسس  هُم تیر گگو

ماهیجون ناونده ای بست بی بناس

زید مِله گُرگ و نمک پَهلی دعاس

داد مرغی  به مُلای چَپ نویس

کِرد نظربندی  که سور بی تِی بُتیس

نازه نیز ایکرد نُو وَر  در ِ مال

 فیس ایکرد تی گا لَره هولوم کمال

جَر ِ هر روزه  پِلا سرِ   نُو وَری

سی پِل تهماس ایکرد دلبری

دَم غروبی بی و گامالون مال

نُو وَر اِز جو گُم بزی وا وست بچال

 دیر زگوش ت پای گا  اِشکهسه بی

"بَردی " اِز کُه ویده بی و خهسه بی

قیل و قال بچیل و امداد ایل

روز کِرد شوگار وَره " بَردی " ذلیل

گانه  تنگ زیدن به چارچو، وا طناف

به منه هونه نهادن جاکِ صاف

تَش به پیوار دل ایزید ماهیجون

گاگریو سی خوس ایکِرد زیر بهون

کا بَردی"   جور گگو مُرده ای"

بال چاله وا دلِ آزرُده ای

آخ ایگهد تا قیومت  سی خوم اَی

نیدمه کم تاله  ای دی چی  خوم اَی

گُهد ای زینه بکن چُم چاره ای

تا بدوزیم  بخت پنجه پاره ای

زینه گُهد بَردی یه فرگی زید سَرُم

مو  نها دیندا، ئی گانه نی تَرم

زی بُر قصاو وردار بیار

تا خلاص وابویم ز قهری روزگار

 زی وُری تا نکنیم بیشتر ضرر

مُدِوایی  گانه ز سر کُن به در

میش هم اِز کُه رسید بی او دَمون

گوش ایدا به صحوتا بی ماهیجون

رهد در گوشی به گا  داد خَوَر

خُئون کُشنت دی وُری، ای هُل بِه سَر

گا بورنید و بکرد راس چی اَول

میش بیچارنه وَند بی به دَول

ماهیجون تا دید گا نه سر پا

کِل بزیدو چپ چواس خوندن دعا

گُمبه ایکَند  و  کِل ِ گالی ایکرد

هی گُلی و هی دوالالی ایکرد

 خندنه همباز اِوُردن مینه دَو

نُو وَر تیمار ایکردن شو به شَو

ماهیجون دینشت و کُندُر  زی اَورد

بردی هم میشنه سی نرزی اَورد

کارد کُله نه تیز ایکرد نصب شَو

میش کَلو وابیده بی اِز زور  تَو

میش بیچاره بگهد بیده سزام

 زنگُل مرگه نهادُم خوم به نام

تا خودُم بوهُم  نرَم دین ثواو

خوم بخوم کِردم وابیدم کواو

 

***                                       

 حال ایپُرسم ز ایسا نَم نَمک

کار میش خوو بی یا گا گول زَنک؟                             

کار میش و گاء کار مَردُمون

گُرگ ِ هار ِ هُمفِریوی خَردمون

یه بُر اِز ئی مردمون میش ذلیل

یه بُر هم به خَو خیال جُو قصیل

تا تَرن کُله سُرِ ِ  یَک ایونن

راسینِه بَهر دُرُو  اِشیوَنن

هُمفریوی کِردِه سیمون  کُرُ تیل

تا قیومت مُندگاره ئی متیل...

                                       

                                                   *حسین حسن زاده "رهدار "

 

 واچگَه (واژه نامه):

 
کابَردی: نامی برای مردان

ماهیجون: نام زن کابَردی

نُو وَر: ماده گاو جوانی که تازه جفت گیری کرده باشد.

بُتیس: خاله اش

 پِلا: گاوهای نر. پلل – پِل ها

چُم چاره: چاره جویی

هُمفریوی: هم فریبی – عوامفریبی

جُو قصیل: علف سبز جُو.  

یه بُر: یک گروه.

راسینه: راستی را

اِشیونن: دگرگون می کنند – بهم می زنند. برعکس جلوه می دهند.

کُر و تیل: فرزندان بی شمار –  زاد و ولد

متیل: داستان. مَتَل.

 

ورگردون از بختیاری به فارسی:

داستان گاو آقابردی و ماهیجون

 
"کابُردی"  یه ماده گاو جوانی داشت که هم براش شخم میزد و هم موقع خرمنکوبی مثل یه برادر براش همیار بود. این گاو هم برادرش بود و هم خواهرش و به اندازه برادرش هم این گاو را دوست داشت.

ماهیجون زن کابَردی هم گردنبندی به گردن گاو گذاشت و مقداری موی گرگ و نمک هم در کنار این گردن بند بود همچنین یک مرغ برای دستمزد ملای دعانویس داده بود تا یک چشم بند هم برای گاو جوان بنویسد. این گاو جوان با عشوه و ناز از خونه بیرون می رفت و به جمع گاوها که می پیوست برای گاو لاغر دایی کمال فیس و افاده و قیافه می گرفت.

از قضا یک روز غروب که به خانه برمی گشت از جوی آبی میخواست بپرد که لیز می خورد و می افتد و پای گاو می شکند. سر و صدای مردم  به سمت خانه " بُردی " سرازیر شد که بیا و گاوت افتاده.

بَردی بیچاره که تازه از  کوه آمده بود خسته  این خبر را که شنید گویی روز  در مقابل چشمانش شب شده است. بلاخره اهالی گاو را با طناب به چهارچوبی بستند و  گاو را تا منزل بردی حمل و در یک جای همواری گذاشتند.

ماهیجون به عزاداری و مرثیه خوانی بر روزگار سیاه شان می سرود و بَردی هم در کنار اجاق چاله غمناک چون برادر مُرده ای فکر می کرد و بر بخت بدش لعنت می فرستاد. ناگاه ماهیجون رو به بَردی کرد و گفت: من نمی توانم از گاو بیمار پرستاری کنم بهتر است تا ضرر بیشتری نکرده ایم قصاب را روی گاو بیاوریم تا اورا به هرقیمتی هست بفروشیم.

میش(گوسفند) بَردی که تازه از چرا آمده بود صحبت های ماهیجون را شنید. یواشکی رفت و درگوش گاو به او گفت که خاک برسرت شد امشب تو را به قصاب تحویل می دهند. (البته میش هم خوشحال بود که گاو به این روز افتاده زیرا از عزت گاو حسودیش میشد) گاو با شنیدن این خبر چون روز اول بلند شد و به هر زحمتی بود خود را سر پا نگه داشت.

ناگاه ماهیجون با دیدن گاو هلهله ی خوشحالی کرد و به سرودن آوازهای شادیانه پرداخت و اسفند و کُندر آورد تا دود بدهد و هر دو زن و مرد تا پاسی از شب به تیمار گاو پرداخته بودند. بَردی هم برای اینکه گاو ظاهرن سالم شده بود سراغ کارد (چاقو ) رفت و آنرا تیز کرد تا میش را قربانی کند که گاو جوانش خوب شده است.

و میش هم از زور تب و نیز ترس  به خودش می لرزید و با خود می گفت: سزاوار آنم که زنگوله ی مرگ را با دست خود به گردن خود بیاندازم چراکه تا خودم باشم  دیگر  دنبال ثواب اینچنینی نروم  خودم به خودم کردم که کباب شدم.
حال از شما خواهم پرسید که کار گوسفند درست تر بود یا کار گاو فریبنده؟  کار گاو  و گوسفند عین عمل عده ای از مردم است چرا که برخی هاشان طعمه ی گرگ هار عوام فریبی هستند.

یک گروه چون میش بیچاره و یک گروه چون گاو در رویای علف جو قصیل قصد نابودی همدیگر را دارند و تا می توانند سر همدیگر کلاه میگذارند و راستی را بهر دروغ عکس جلوه می دهند. تا جایی که عوامفریبی آنچنان زاد ولد کرده است که قصه ی جاری او و داستان بازارش تا ابد داغ و جاویدان خواهد ماند.


پیوند کوتاه :


Telegram

نظرات بینندگان:

نام :
ایمیل :
* نظر:
* کلمه امنیتی:
 
پر کردن فیلد های ستاره دار (*) اجباری است.